به گزارش مشرق، زیر این چرخ کبود، به زندگی هر کس نگاه کنی، قصهای دارد؛ کوتاه، بلند، تلخ و شیرین. قصهای که برخلاف داستانهای کودکی، با کوچ کردن آدمها از این دنیا، به سر نمیرسد. در این گنبد دوّار، هر کس با هرآنچه از خوب و بد در زندگی از خود بهجا گذاشته، تا دنیا باقی است، هر روز از نو زاده و تکرار میشود. در همین سیر تمامنشدنی هم، بعضیها میشوند نگین دورانها، میشوند محبوب نسلها، میشوند «قهرمان مشترک»؛ قهرمان مشترک یک ملت، قهرمان مشترک همه نسلها و حتی قهرمان مشترک همه آنهایی که فارغ از مرزها و رنگها و نژادها –در سراسر این کره خاکی- به اخلاق و جوانمردی عشق میورزند. 53 سال بزرگ داشتنِ روز 17 دی در داخل و خارج از ایران، نشانه محکمی است برای اثبات اینکه یکی از این چهرههای درخشان فراموشنشدنی، جهان پهلوان «تختی» است. پنجاه و سومین سالگرد درگذشت تلخ آقا تختی، بهانه خوبی بود برای گفتوگو با یک چهره هنری که به سهم خود تلاش کرده یاد و خاطره جهان پهلوان را در ذهن مردم ایران بهویژه نسل جوان، زنده نگه دارد. با گفتوگوی ما با «شیث یحیایی»، هنرمند پیشکسوت 68 ساله که عمری است در نگارخانهاش، حامی هنرمندان جوان و حامی هویت و فرهنگ ایرانی است، همراه باشید تا در خاطرات شیرینش از برگزاری نمایشگاههای عکس آقا تختی شریک شوید.
«شیث یحیایی»، هنرمند پیشکسوت و موسس نگارخانه «شیث»
*در عمر 23 ساله نگارخانه «شیث»، نمایشگاههای متعدد و متنوعی برگزار شده که در عدد شاید حالا دیگر به 100 رسیدهباشد. در میان این نمایشگاهها که هرکدام علاقهمندان خود را داشته، موارد خاصی بوده که تبدیل به خاطره شده؛ هم برای خود شما و هم برای بازدیدکنندگان. بدون شک، نمایشگاه عکسهای کمیاب و نایاب جهان پهلوان تختی، در صدر فهرست این «خاص»های نگارخانه شیث قرار میگیرد. شنیدهایم زیر پوست این نمایشگاه که در زمان برگزاری حسابی هم خواهان پیدا کرد، داستانهای جذابی نهفتهاست. امروز و در پنجاه و سومین سالگرد فوت آقا تختی، فرصت مناسبی است از ماجرای برگزاری نمایشگاه عکس او بگویید.
- بله، برگزاری نمایشگاه عکس مرحوم تختی، داستان دارد و ماجرای آن برمیگردد به یکی از کلاسهای نقاشی من در حدود 15 سال قبل. از قضا در آن کلاس، یک شاگرد روسی داشتم که فرزند یکی از کارکنان سفارت روسیه در ایران بود. هر روز مادر آن دختر خانم برای رساندن و بردن او به نگارخانه میآمد. یک روز وقتی مادرش در پایان کلاس به نگارخانه آمد، گفتم: «دخترتان هنوز نتوانسته تکالیف امروز را انجام دهد. کمی زمان میبرد کارش تمام شود.» شاگردم به کار نقاشیاش ادامه داد و در آن فاصله، گفتوگویی میان من و مادر او درباره تفاوتهای فرهنگ ایران و فرهنگ روسیه شکل گرفت. من با توجه به اینکه در جوانی حدود 12 سال زیر نظر یک استاد نقاشی روسی کار کردهبودم، آشنایی نسبتاً خوبی با فرهنگ آنها داشتم و بر اساس همان نشستو برخاست طولانی، متوجه شدهبودم روسها انسانهای مغروری هستند؛ البته مغرور به غرور و عِرق ملی. به این معنی که کشورشان، داشتههایشان و مفاخرشان را بسیار تعظیم و تکریم میکنند و برتر از دیگران میدانند. آن زمان که با استاد روسی کار میکردم، هنوز آن فضای کمونیستی در شوروی سابق حاکم بود. خوب یادم است استادم میگفت: «بالاخره یک روز شوروی، دنیا را میگیرد.» من با این نظر مخالف بودم ولی چون ایشان استادم بود، به حرمت او ابراز مخالفت نمیکردم.
خلاصه، آن روز این نکته را در صحبت با آن خانم روسی هم بیان کردم و گفتم: «شما مفاخر و قهرمانانتان را از همه برتر میدانید درحالیکه خود آنها به بهتر بودن بعضی رقبایشان معترفاند. مثلاً «الکساندر مِدوید»، قهرمان بزرگ کشتی شما بارها از غلامرضا تختی، قهرمان کشتی ایرانی تمجید کرده که در رقابت با او در المپیک با علم به اینکه زانوی راست مدوید آسیبدیدهاست، هرگز در طول مبارزه به سمت پای آسیبدیدهاش یورش نبرد و حتی به آن نزدیک نشد...»
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
از موزه «ارمیتاژ» تا دست خالی ما...
*واکنش آن خانم روسی به صحبتهای شما چه بود؟
- بحث مفصلی بود. آن خانم مخالفتی با پشتوانه غنی فرهنگ و تمدنی ما نداشت اما یک نکته گفت که عمیقاً تاثیرگذار بود. گفت: «شما ایرانیها با وجود همه داشتههایتان در حوزه فرهنگ و تمدن، یک نقطه ضعف دارید.» گفتم: «نقطه ضعف ما از دیدگاه شما چیست؟» گفت: «ضعف شما در بیتوجهی به تمدن و میراث فرهنگیتان است. منظورم را با یک مثال برایتان بیان میکنم. ببینید، در جنگ جهانی دوم و در وضعیت آشفته شوروی در آن سالها، وقتی دولت دید نمیتواند از موزه ارمیتاژ نگهداری کند، یک فراخوان عمومی صادر و به مردم اعلام کرد: هر کس امکان نگهداری از آثار و اشیای موزه ارمیتاژ را دارد، مراجعه کند، تعدادی از آنها را به امانت بگیرد و تا پایان جنگ در خانهاش نگهداری کند. این اتفاق افتاد. جالب است برایتان بگویم جنگ که تمام شد، تمام اموال و آثار موزه برگردانده شد و حتی یک شیء آن مفقود یا تخریب نشد. چرا؟ چون مردم با عشق، از آن آثار تاریخی که درواقع نمادهای هویتشان بود، مراقبت کردهبودند. حالا شما بگویید؛ در تاریختان یک نمونه مشابه این اتفاق داشتهاید؟»...
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
*همین نکته برای ضربه فنی شدن شما در مباحثه با آن خانم روسی، کافی بود. درست است؟
- دقیقاً. در مقابل گفتههایش، جوابی نداشتم. شاید بد نباشد نقل قولی را که بیش از 40 سال قبل شنیدم، برایتان بازگو کنم. از فردی شنیدهبودم که: «اگر کسی بخواهد پای هر تابلو یا اثر به نمایش گذاشتهشده در موزه ارمیتاژ یک دقیقه توقف کند، 6 ماه طول میکشد تا بتواند از این موزه بیرون بیاید!» حالا با این پیشفرض اگر دوباره مثال آن خانم روسی را مرور کنیم، بیشتر به عمق ماجرا پی میبریم.
صحبتهای آن خانم برای من بسیار آموزنده بود. از آن روز مدام با خودم فکر میکردم بهعنوان یک ایرانی چه کاری میتوانم برای حفظ تمدن و میراث فرهنگی کشورم انجام دهم؟ یکروز که داشتم به بحثهای آن روز و ماجرای مدوید و تختی فکر میکردم، چیزی در ذهنم جرقه زد. فکر کردم چقدر خوب میشود اگر بتوانیم نمایشگاهی با محوریت جهان پهلوان تختی در نگارخانهمان برگزار کنیم. در ادامه، ماجرای تلخ دیگری اتفاق افتاد که مرا در این مسیر مصممتر کرد.
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
وقتی «جانسینا» جای پهلوانان ایرانی را در ذهن بچهها میگیرد
*چه اتفاقی افتاد؟ پای یک هنرجوی خارجی دیگر و انتقاد دیگری به سهلانگاری ما ایرانیها در میان بود؟
- ماجرای سهلانگاری در میان بود اما از نوع دیگرش. یک روز از کلاس نقاشی دخترم سرو صدا بلند شدهبود. به طبقه بالا رفتم، آرام وارد کلاس شدم و دیدم دخترم از دست شاگردانش که بچههای دبستانی بودند، کلافه شده. گفتم: «چی شده بابا؟» گفت: «بابا! اینها به حرف من گوش نمیدن...» گفتم: «خب، قرار هم نیست که بچهها گوش به حرف ما بکنند. بذار ببینیم خودشون چی میگن.» برگههای سفید بین بچهها توزیع کردم و گفتم: «بچهها! هر چی دلتون میخواد، بکشید.» بچهها با ذوقوشوق مشغول نقاشی شدند اما چون آخر وقت بود، فرصت نشد کارهایشان را ببینم. برگهها را جمع کردم و به خانه بردم. شب که به خانه رفتم، نوهام هم مشغول نقاشی بود. هرچه نگاه کردم، متوجه نشدم چه چیزی دارد میکشد! رفتم سراغ برگههای نقاشی هنرجویان نگارخانه. عجیب بود! نقاشی بچهها هم شبیه نقاشی نوهام بود. همه آنها آدمهایی را نقاشی کردهبودند که هیکلهای ورزیده و کشیده با فیگورهای خاص، در همهشان مشترک بود! دخترم را صدا زدم و گفتم: «بابا! اینها را ببین. نقاشی هنرجویان خواهرت در نگارخانهست. پسر خودت هم مشابه همین را کشیده. اینها چیه؟ این تخیلات در این بچهها از کجا به وجود اومده؟» دخترم در جواب گفت: «بابا! اینها مسابقات کشتی کج خارجی رو میبینن و برای هم تعریف میکنن...»
فکرم حسابی مشغول شد. پیش نوهام رفتم و پرسیدم: «این کیه نقاشی کردی؟» با آن لحن کودکانهاش گفت: «زانسینا». فهمیدم منظورش، «جانسینا»، یکی از قهرمانان کشتی کج خارجیهاست. این مسئله خیلی مرا آزار داد. اینکه چرا ما اینهمه در معرفی قهرمانان و پهلوانان بزرگ کشورمان به جامعه کوتاهی کردهایم و برای فرزندانمان از آنها الگوسازی نکردهایم که بچههای دبستانی ما بهجای آنها، شیفته قهرمانان خارجی میشوند؛ شخصیتهایی که هیچ سنخیتی با فرهنگ ما ندارند. همان موقع با خودم گفتم باید از یک جایی شروع کنم.
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
عاشقان جهان پهلوان دنبال هم میگشتند...
*و نمایشگاه عکس آقا تختی، محصول همین دو اتفاق تاثیرگذار بود...
- بله. از همان موقع شروع کردم به پرسوجو. یک روز رفتم سراغ یکی از دوستانم به نام آقای «سپاهی» که در خیابان غزالی، ضلع شمالی سفارت روسیه، عکاسی داشت. البته به این دلیل به او مراجعه کردهبودم که سالها کشتیگیر بود و در این زمینه اطلاعات خوبی داشت. گفتم: «آقا! عکسهای مرحوم تختی را از کجا میشود پیدا کرد؟ چه کسانی مجموعه عکسهای او را دارند؟» آقای سپاهی آن روز کسی را به من معرفی کرد که بانی اتفاقات خیلی خوب و بهیادماندنی در نگارخانه ما شد. گفت: «من دوستی دارم به نام «عباس خجسته» که در باشگاه پیشکسوتها با هم کشتی میگیریم. این عباس آقا، عشق آقا تختی است و عمرش را پای جمعآوری عکسهای جهان پهلوان گذاشته...» یک روز آقای سپاهی به همراه آقای خجسته به نگارخانه آمد و دوستی و همراهی ما از همانجا شروع شد.
«عباس خجسته»، صاحب بزرگ ترین و نایاب ترین مجموعه عکس جهان پهلوان «تختی»
یک رفیق با 2هزار قطعه عکس آقا تختی...
*پس، آقای خجسته، همانی بود که شما میخواستید. ایشان هم مشتاق برگزاری نمایشگاه از عکسهای مرحوم تختی بود؟
- بله. آقای خجسته این کار را از سالها قبل، به شکل دیگری شروع کردهبود. ایشان چندین سال در مراسم سالگرد فوت مرحوم تختی بر سر مزارش در ابن بابویه، عکسهای نابش را در معرض دید عاشقان آقا تختی گذاشتهبود و همیشه دغدغه این کار را داشت. ایشان در مدت بیش از 40 سال، 10 هزار قطعه عکس از کشتیگیران بنام کشور جمعآوری کرده که 2هزار قطعه از این مجموعه، متعلق به مرحوم تختی است. و جالب اینکه 70 درصد این عکسها تا به حال در جایی منتشر نشدهاست چون بخش قابلتوجهی از آنها را قهرمانان بزرگ کشتی کشور از آلبوم شخصیشان در اختیار آقای خجسته قرار دادهاند.
یک عکس خاص از آقا تختی(از مجموعه عکس های عباس خجسته)
از عکسهای اندازه ناخن به نمایشگاه رسیدیدم!
*بالاخره چه زمانی به آرزویتان رسیدید و موفق به برگزاری نمایشگاه عکس آقا تختی در نگارخانه شیث شدید؟
- وقتی شروع کردیم، معلوم شد چه کار سختی در پیش داریم. بعضی از عکسها به اندازه یک ناخن بود! یعنی تا این حد کوچک بود. برای استفاده از این عکسها، سراغ یکی از دوستان در خیابان صبای جنوبی رفتیم تا کمکمان کند. ایشان که در شرکت خصوصیاش کارهای گرافیکی انجام میداد، عکسها را در کیفیت بالا برایمان آماده کرد. آن سال من 300 فریم از عکسهای مرحوم تختی را با هزینه شخصی در قطع A3 بزرگ چاپ کردم. بعد همه آنها را روی تابلوهای جنس mdf زدیم و برای نمایشگاه آماده کردیم. خلاصه با هر زحمتی که بود، با همراهی آقای خجسته موفق شدیم نمایشگاه عکس جهان پهلوان تختی را در نگارخانه شیث برگزار کنیم. خوشبختانه استقبال بسیار خوبی از آن نمایشگاه شد و علاقمندان فراوانی از ایران و حتی خارج از کشور برای بازدید از آن آمدند. همین استقبال خوب هم باعث شد 3 نوبت دیگر این نمایشگاه را تکرار کنیم؛ البته هر بار تعدادی عکس جدید هم به نمایش گذاشته میشد.
«شیث یحیایی» در نمایشگاه عکس جهان پهلوان تختی
دورهمی تابستانه و زمستانه نگارخانه به یاد جهان پهلوان
*در چه سالهایی نمایشگاه عکس جهان پهلوان را در نگارخانه شیث برگزار کردید؟
- از سال 92 تا 94، سه سال پیاپی نگارخانه ما میزبان نمایشگاه عکس جهان پهلوان بود. یک سال هم، در 2 نوبت این نمایشگاه را برگزار کردیم. با خودمان گفتیم به رسم مردهپرستی عمل نکنیم و فقط برای 17 دی یاد آقا تختی نیفتیم. اینطور شد که آن سال در شهریور که سالروز تولد جهان پهلوان است هم، نمایشگاه عکسش را برگزار کردیم. البته سال گذشته هم آقای خجسته در سالروز تولد آقا تختی (5 شهریور) که به نام روز «کشتی» نامگذاری شده، با عکسهایش مهمان نگارخانه ما بود اما این بار نمایشگاهی از عکسهای تمام قهرمانان کشتی ایران در 30، 40 سال گذشته تدارک دیدهبود.
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
ما یک قدم برداریم، جوانان صد قدم جلوتر میروند
*شنیدهایم نمایشگاه عکس مرحوم تختی، با بازخوردهای جذابی همراه بوده. برایمان از این اتفاقات شیرین بگویید.
- بله، بازخوردهای بهیادماندنی داشت. با توجه به محل نگارخانه که در ضلع جنوبی تئاتر شهر و در فاصله کوتاهی از دانشگاه تهران واقع شده، تعداد زیادی از هنرمندان و هنردوستان جوان و دانشجویان جذب این نمایشگاه شدند و از تماشای عکسهای مرحوم تختی لذت بردند. جالب است بدانید در آن 3 سال برخی از آن دانشجویان، پایاننامههایی با موضوع جهان پهلوان نوشتند. این برای ما خوشحالکننده بود که برگزاری آن نمایشگاه توانست روی نسل جوان اثر بگذارد. راست گفتهاند که: آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. این نشان میدهد مردم ما علاقهمند به هویت خودشان هستند؛ چه هویت فرهنگی باشد، چه هویت ورزشی، چه هویت اعتقادی و... کافی است چنین حرکتهایی بهطور مستمر و هدفمند صورت بگیرد و زمینهساز آشنایی و انس بیشتر مردم با نمادهای هویتیشان باشد.
هنرمندانی که دغدغه فرهنگ و هویت ایران را دارند هم، استقبال خوبی از نمایشگاه عکس مرحوم تختی کردند. سال دوم برگزاری نمایشگاه، یکی از هنرمندان که در عرصه مطبوعات هم فعال بود، پیش ما آمد و گفت: «من این عکسها را میخواهم.» گفتم: «برای چه کاری؟» گفت: «میخواهم آنها را در اختیار تعدادی از هنرمندان نقاش قرار دهم تا براساس این عکسها تابلوهای نقاشی خلق کنند و بعد نمایشگاهی از آن تابلوهای نقاشی با موضوع جهان پهلوان تختی برگزار کنیم.» از ایدهاش استقبال کردیم. مدت 2 روز به نگارخانه آمد و با حوصله 120 فریم عکس انتخاب کرد، به 120 هنرمند داد و مدتی بعد، نمایشگاهی در نگارخانه شیرین با آن 120 تابلوی نقاشی برگزار کرد. بعدها هم کتابی از آن مجموعه نقاشیها چاپ شد و همه این اتفاقات و اثرگذاریها برای ما بسیار شیرین بود.
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
از دوسلدورف آلمان تا تهران به عشق عکسهای آقا تختی
*در صحبتهایتان به حضور بازدیدکنندگانی از خارج از کشور اشاره کردید. واقعاً افرادی از سایر کشورها برای تماشای عکسهای جهان پهلوان به نگارخانه شما آمدند؟
- بله. در سال دوم برگزاری نمایشگاه عکس مرحوم تختی، یک روز آقای میانسالی به نگارخانه آمد و مشغول تماشای عکسها شد. بعد از دقایقی پیش من آمد و گفت: «50 سال بود ایران نیامده بودم. وقتی شنیدم نمایشگاه عکس جهان پهلوان تختی در تهران برگزار شده، به عشق دیدن این عکسها بلیط گرفتم و راهی تهران شدم.» سفر آن آقا که ساکن شهر «دوسلدورف» آلمان بود، کلاً 2 روزه بود و تنها کاری که در ایران داشت، بازدید از همین نمایشگاه عکس بود! خلاصه با هم خوشوبش کردیم و ایشان دوباره سراغ تماشای عکسها رفت. دقایقی بعد، حواسم به رفتارهایش جلب شد. میدیدم مدام کیف پولش را از جیب بغل کتش در میآورد و دوباره آن را را سر جایش برمیگرداند. مردد بود اما انگار بالاخره تصمیمش را گرفت. جلو آمد، اسکناس 20 یورویی تا نخوردهای را درآورد و مِنمِنکنان گفت: «من چطور میتوانم به این نمایشگاه خدمتی کرده باشم...؟»
یک لحظه ناراحت شدم. بد نیست یک بازگشت به عقب داشته باشم. در ایام برگزاری نمایشگاه، بعضی نشریات انتقاد کردهبودند که چرا کیفیت برگزاری نمایشگاه بالا نیست؟ گفتهبودند باید عکسها را در قابهای زیبا و فاخر ارائه میکردیم، نمایشگاه را بهتر معرفی و بهاصطلاح پرزنت میکردیم و... درحالیکه هیچکدام به این موضوع توجه نداشتند که برگزاری نمایشگاه با هزینه شخصی و بدون هیچگونه حمایتی، بسیار بسیار سخت است. بهطور کلی برگزاری چنین نمایشگاهی، نیازمند سرمایه و حامی است اما ما نمایشگاه عکس مرحوم تختی را بهتنهایی و با هزینه شخصی برگزار کردهبودیم. خلاصه وقتی آن هموطن مقیم آلمان آن اسکناس را به طرف من گرفت، تصور کردم او هم میخواهد همان انتقاد را تکرار کند. گفتم: «ما نمایشگاه را در حد بضاعتمان برگزار کردیم. انشاءالله در نوبتهای بعدی بهتر برگزار میشود.» اما ایشان در جواب گفت: «نه. من دلم میخواهد برای روشن نگهداشتن چراغ اینجا یک کمک کوچک کرده باشم.» پول را نگرفتم و گفتم: «نه پدر جان. بازدید از تمام نمایشگاهها در این نگارخانه، رایگان است. نیاز به پول نیست...»
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
جهان پهلوان را به آلمان بیاورید؛ هزینه اش با ما!
*پس آن اسکناس را قبول نکردید؟
بله، اما پشیمان شدم! دستش را که رد کردم، گریهاش گرفت! احساس قشنگی که نسبت به جهان پهلوان و حرکت ما در زنده نگهداشتن یاد او داشت، مجبورم کرد آن اسکناس را قبول کنم. به احترامش پذیرفتم تا ناراحت نشود اما هیچوقت آن اسکناس را خرج نکردم و آن را بهعنوان یادگاری نگهداشتهام.
جمله آخر آن آقا موقع رفتن، هیچوقت فراموشم نمیشود. گفت: «من ساکن شهر دوسلدورف هستم. اگر بیاید این نمایشگاه را آنجا برگزار کنید، ما همه هزینههایش را خودمان میدهیم...» رفتار و عشق و احساس مسئولیت آن آقا واقعاً باید الگو بشود برای کسانی که همینجا در کشور خودمان هستند، امکانش را هم دارند و کارهای زیادی برای حمایت از چنین حرکتهایی از دستشان برمیآید اما بیتفاوت از کنار این اتفاقات میگذرند.
از مجموعه عکس های «عباس خجسته»
پهلوان ها به کسی نیاز ندارند؛ جایشان در دل مردم است
*به نظر میرسد دل پر دردی دارید از نامهربانیها...
- ما کاری که از دستمان برمیآمد را با هزینه شخصیمان انجام دادیم و توقعی از کسی نداشتیم اما برخی دوستان در این میان، کملطفیهایی کردند. همان دوره اول برگزاری نمایشگاه، یکی دو روزی به افتتاحیه باقی مانده بود که یکی از اعضای شورای شهر به نگارخانه آمد و صحبتهایی با آقای خجسته کرد و رفت. وقتی برگشت، پوستری آوردهبود که در آن نوشته شدهبود این نمایشگاه با همکاری شورای شهر برگزار شده و...! خلاصه روز افتتاحیه آمدند و مقداری شیرینی و تعدادی آبمیوه هم با خودشان آوردند و از بازدیدکنندگان پذیرایی کردند. خلاصه آن روز با همدورهایهای مرحوم تختی و پیشکسوتان کشتی عکس گرفتند و رفتند که با یک اسپانسر برگردند. اما دیگر خبری از آن دوستان نشد!
جمع شاد دوستان آقا تختی، پیشکسوتان کشتی و دوستداران جهان پهلوان در نمایشگاه عکس تختی درنگارخانه «شیث»
ما که هیچ چشمداشت مالی و هیچ انتظاری از آنها نداشتیم. فقط خوشحال بودیم که یک نهاد مردمی مثل شورای شهر قدم جلو گذاشته برای حمایت از چنین حرکتهایی. تنها توقعمان این بود که در روزهای بعدی برگزاری نمایشگاه، تعداد دیگری از اعضای شورای شهر برای بازدید بیایند که یک تبلیغ فرهنگی برای نمایشگاه بشود و افراد بیشتری از برگزاری این نمایشگاه مطلع شوند و به نگارخانه بیایند اما خب، در همین حد هم از نمایشگاه عکس جهان پهلوان تختی حمایت نشد. البته حضور مردم، از هر اتفاقی مهمتر است و خوشبختانه هم دوستان و همدورهایهای مرحوم تختی، هم پیشکسوتان کشتی و هم دوستداران آقا تختی از تمام اقشار مردم در تمام دورههای برگزاری نمایشگاه عکس جهان پهلوان، بدون کمترین تبلیغات به نگارخانه شیث آمدند و با حضور گرمشان از این نمایشگاه و ما حمایت کردند.